ای خوشا وقت سحر يار صبوحی آرد
|
بر دل غم زده ام شور خماری بارد
|
|
صوفی جاهل ما دوش به محفل ميگفت
|
هر كسی آن درود آنچه قضا می كارد
|
|
ای صبا نافه ازآن طره شبتاب چه شد
|
سرخوشا آن كه دلش بوی خدايی دارد
|
|
باده را با نظر خويش مكن مردودش
|
محتسب روزابد پشت سرش می خارد
|
|
قلب ما خانه اعوان شد و مردان خدا
|
كه به اغيار نداديم و نمی انگارد..!
|
|
صفت عاشقی محض زعاقل دور است؟
|
هركه اين گفته به معشوق غلط پندارد
|
|
مرحبا باد صبا صحبت اعوان گفتی
|
ببر آن بر همه عالم كه غم ما دارد.
|
|